جدول جو
جدول جو

معنی درویش دار - جستجوی لغت در جدول جو

درویش دار
(دُنْ دی دَ / دِ)
دارندۀدرویش. نوازندۀ درویش. تیماردار و مراقبت و محافظت کننده درویش: و مردمش (مردم همدان) غریب دوست باشند و درویش دار. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
مردی که ریش دارد و ریش خود را نمی تراشد، دارای ریش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ /دِ تَ / تِ)
درون دارنده، کنایه از بداندرون و کینه ور و منافق. (برهان) (آنندراج). تودار که مردمان کینه ورز و منافق باشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). اندرون دار. تودار:
معتبر عالم جاهل شده
گرچه درون دار سیه دل شده.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
چون درویش. بسان درویشان. همانند درویشان. درویش گونه:
یکی نصیحت درویش وار خواهم کرد
که این موافق شاه زمانه می آید.
سعدی.
پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعائی می کنم درویش وار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسۀ بابل به آمل، با 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مقل الحال. کسی که به وضع درویشان باشد:
قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخۀ رایگان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ پِ سَ)
بچۀ درویش. درویش بچه:
هرچند که درویش پسر نغز آید
در چشم توانگران همه چغز آید.
ابوالفتح بستی.
، درویش نوجوان: درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
حالت و عمل درویش دار. درویش نوازی. تیمارداری درویشان: انصاف در آن است که در همدان اگر امن باشد هیچ شهری در اسلام مقابل آن نباشد از فراخی نعمت و درستی هوا و آب وغریب دوستی و درویش داری. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
دعوی دارنده. آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده. (ناظم الاطباء). مدعی. (فرهنگ فارسی معین). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
وگر جوابش گویند شاد باشم سخت
کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار.
(از جامع الحکمتین ص 311).
کجا جمشید و کو هوشنگ و فغفور
کجا شاهان دعوی دار و مغرور.
(منسوب به ناصرخسرو).
زهی طغیان حسنت بر شکست کار من باعث
ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث.
محتشم کاشانی (از آنندراج).
، نزاع کننده. پرخاشجوی، دادخواه. متظلم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دوات دار. داوی. (یادداشت مؤلف) : امیر چون رقعه بخواند بنوشت و به غلامی خاص داد که دویت دار بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). و رجوع به دوات دار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درون دار
تصویر درون دار
بد اندرون منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا دار
تصویر دریا دار
محافظ و حافظ دریا
فرهنگ لغت هوشیار
خواهان، ستیزه جوی آنکه ادعایی دارد مدعی، نزاع کننده پرخاشجوی، دادخواه متظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویت دار
تصویر دویت دار
آمه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا دار
تصویر دریا دار
افسر نیروی دریایی که درجه او برابر با درجه سرتیپ است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
Beady
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
brillant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بنافت ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
parlak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
반짝이는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
輝く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
מבריק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
berkilau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
चमकदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
glanzend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
brillante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
brillante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
brilhante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
明亮的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
błyszczący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
блискучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
glänzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
блестящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ریش دار
تصویر ریش دار
angavu
دیکشنری فارسی به سواحیلی