چون درویش. بسان درویشان. همانند درویشان. درویش گونه: یکی نصیحت درویش وار خواهم کرد که این موافق شاه زمانه می آید. سعدی. پادشاهان را ثنا گویند و مدح من دعائی می کنم درویش وار. سعدی
چون درویش. بسان درویشان. همانند درویشان. درویش گونه: یکی نصیحت درویش وار خواهم کرد که این موافق شاه زمانه می آید. سعدی. پادشاهان را ثنا گویند و مدح من دعائی می کنم درویش وار. سعدی
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسۀ بابل به آمل، با 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسۀ بابل به آمل، با 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
حالت و عمل درویش دار. درویش نوازی. تیمارداری درویشان: انصاف در آن است که در همدان اگر امن باشد هیچ شهری در اسلام مقابل آن نباشد از فراخی نعمت و درستی هوا و آب وغریب دوستی و درویش داری. (مجمل التواریخ و القصص)
حالت و عمل درویش دار. درویش نوازی. تیمارداری درویشان: انصاف در آن است که در همدان اگر امن باشد هیچ شهری در اسلام مقابل آن نباشد از فراخی نعمت و درستی هوا و آب وغریب دوستی و درویش داری. (مجمل التواریخ و القصص)
دعوی دارنده. آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده. (ناظم الاطباء). مدعی. (فرهنگ فارسی معین). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وگر جوابش گویند شاد باشم سخت کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار. (از جامع الحکمتین ص 311). کجا جمشید و کو هوشنگ و فغفور کجا شاهان دعوی دار و مغرور. (منسوب به ناصرخسرو). زهی طغیان حسنت بر شکست کار من باعث ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث. محتشم کاشانی (از آنندراج). ، نزاع کننده. پرخاشجوی، دادخواه. متظلم. (فرهنگ فارسی معین)
دعوی دارنده. آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده. (ناظم الاطباء). مدعی. (فرهنگ فارسی معین). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وگر جوابش گویند شاد باشم سخت کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار. (از جامع الحکمتین ص 311). کجا جمشید و کو هوشنگ و فغفور کجا شاهان دعوی دار و مغرور. (منسوب به ناصرخسرو). زهی طغیان حسنت بر شکست کار من باعث ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث. محتشم کاشانی (از آنندراج). ، نزاع کننده. پرخاشجوی، دادخواه. متظلم. (فرهنگ فارسی معین)